آرام نباشیم

آرام نباشیم

آرام نباشیم

با کفـش نیاییـد روی فرش ِ دلـــم ...

مــا روی این دل ... نمـاز میـخوانیم . . .!!!

===========================

اللَّهُمَّ إِنّا نَشْکُو إِلَیْکَ فَقْدَ نَبِیِّنا وَغَیْبَةَ وَلِیِّنا

وَشِدَّةَ الزَّمانِ عَلَیْنا وَوُقُوعَ الفِتَنِ بِنا

وَتَظاهُرَ الأَعْدآءِ عَلَیْنا وَکَثْرَةَ عَدُوِّنا

وَقِلَّةَ عَدَدِنا

چنــد بغــض و یکــــ گلــو ؟...


===========================

نسـل من افسـران سپـاه " مـــღـــاه" هستند , فداییان حضرت ماه در خطّ مقدم اینترنت
شعـار ما این است " هـر وبـلاگ , یک سنـگر "
ما در این فضای مجازی هم حسینیه ای به نام حاج همت و پادگانی به نام "دو کـوهه " ثبت خواهیم کرد
آری مرتضی !
شهادت زیباسـت اما مثل مـرد پای بیرق انقلاب ایستادن از آن هم زیباتر است
شـهادت در رکاب خمـینی زیباست اما خون دل خوردن برای خامنه ای از آن هم زیباتر است
سید شهیدان اهل قلم لقبی زیباست اما "افسـر جـوان جنـگ نـرم" از ان هم زیبـاتر است ...

نه ده / 355

کلمات کلیدی
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات

Upload Music
  • ۰
  • ۰

برای دلم ...

صبح بود

ساعت تقریبا 8 

هوا ابری بود و باد سردی احوال ما را سوزناک تر کرده بود

باید از کوچه هایی میگذشتی تا به ایستگاه برسی

کوچه اول را رد کردی

به دوم که رسیدی , چند پسر جوان را دیدی که با فاصله از هم ایستاده اند

یقین منتظر کسی یا چیزی بودند

کوچه خلوت بود

از جلویشان که رد می شدی صدای خیره شدنشان را که می شنیدی

دلت را باید بند به خدا میکردی !

چند قدم که می گذردی , یکی گفت : "چطوره سه نفری بریزیم سرش ؟ کاری نمیتونه .. "

دلت که هرّی ریخت , گوشهایت هم انگار کاراییش را از دست داد !

از کلیدی که از اسرار تلویزیون یادگرفته بودی استفاده کردی

آیت الکرسی خواندی و قدم ها را با شتاب بیشتر برداشتی !

ظهر که از حرم برگشته بودی و استراحت می کردی با خودت گفتی :

"کــاش کوچه ما هم علی خلیلی داشت "





  • ۹۳/۰۱/۱۲
  • ریحانه ...

یازهــــــرا

نظرات (۶)

سلام
درِ مطب دکتر به شدت به صدا درآمد. دکتر گفت در را شکستی! بیا تو.
در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که خیلی پریشان بود به طرف دکتر دوید و گفت : آقای دکتر! مادرم! مادرم! و در حالی که نفس نفس میزد ادامه داد : التماس میکنم با من بیایید، مادرم خیلی مریض است.
دکتر گفت : باید مادرت را اینجا بیاوری، من برای ویزیت به خانه کسی نمیروم. دختر گفت : ولی دکتر، من نمیتوانم، اگر شما نیایید او میمیرد! و اشک از چشمانش سرازیر شد.
دل دکتر به رحم آمد و تصمیم گرفت همراه او برود. دختر، دکتر را به طرف خانه راهنمایی کرد، جایی که مادر بیمارش در رختخواب افتاده بود. دکتر شروع کرد به معاینه و توانست با آمپول و قرص، تب او را پایین بیاورد و نجاتش دهد. او تمام شب را بربالین زن ماند، تا صبح که علایم بهبودی در او دیده شد. زن به سختی چشمانش را بازکرد و از دکتر به خاطر کاری که کرده بود تشکرکرد.
دکتر به او گفت : باید از دخترت تشکر کنی، اگر او نبود حتماً میمردی! مادر با تعجب گفت : ولی دکتر، دختر من سه سال است که از دنیا رفته! و به عکس بالای تختش اشاره کرد. پاهای دکتر از دیدن عکس رویدیوار سست شد. این همان دختر بود! یک فرشته کوچک و زیبا.
  • وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
  • آره واقعا....
    مــَرد میخواد...

    کامنت سوم شما پاسخ داده شد
    =======
    حدیث درخواستی را نمی دانم ... منظور بنده از متضمن وحدت «مطلب» ما بود نه حدیثی از عایشه(رض)
    سلام
    کامنت شما پاسخ داده شد
    سلام.
    با کلیپ صوتی مراسم فاطمیه گروه سیره شهدای شهرستان محلات به روزیم.
    جلسه عزاداری(1393/01/12)
    منتظر شما و نظرات شما هستیم...
    یا زهرا
    التماس دعا

    سلام و درود

    باز هم دست متعصبان و فراریان از بحث، منزلگاه ما را به مرگ کشاند . کسانی که دَم از هفته وحدت می زنند سخن ما درباره «امّ المؤمنین عایشه(رض)» که متضمن وحدت بود را برنتابیدند .!! و به علت این مطلب وبلاگ ما مجدداً «فیلتر» گشت .

    اینک با منزلگاهی جدید در خدمت شما هستیم .

    + : مطلب اولیه «بازگشت»

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">

    next next
    /div