همایششان که نمایش بود، کنفرانسشان هم که سر از بیبیسی و فرانس 24 درآورد؛
بنازم آن سردار سپاه را که از همه دنیای طلحه و زبیر، حتی یک جلیقه ضدگلوله هم نخواسته است
لیکن نمیگذارد پای داعش به مرز وطن برسد.
تن رها کن، تا نخواهی پیرهن!
که میگوید امشب، شبی از شبهای کربلای پنج نیست؟!
تو داری در محور «سامرا - تکریت» با لعین داعشی میجنگی؛ اینجا در تهران، بعضیها دنبال تسویهحساب سیاسی با تو هستند.
اللهاکبر از شرق ابوالخصیب که هنوز هم بر لبهای حاج حسین خرازی گل لبخند زیباست.
نوشتم حاج حسین خرازی، یادم آمد سردار شهید، آستین بیدستش را هم داخل جیب خودش میکرد!
این است حکایت سلمان و ابوذر! مقداد و عمار! جان کلام بیسیم بچههای کربلای پنج! سلمان، سلمان، سلمان...
ابوذر به گوشم! اینک به جای بعثیها، بعضیها میخواهند بچهها را قیچی کنند!
به گوشی برادر؟ به جای گیر دادن به طلحه و زبیر، بند کردهاند به سلمان و ابوذر. خود سلمان و خود ابوذر!
مبارزه با فسادشان را نگاه کن!
که میگوید امشب، شبی از شبهای کربلای پنج نیست؟!
بصره...